اندر احوالات طرح ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
اندر احوالات طرح ولایت قسمت اول
"40 روز اردو ؟!!"
"کی حالشو داره"
"بیخیال بابا ، یه تابستون فقط وقت استراحت ماست"
"مبانی اندیشه اسلامی با رویکرد فلسفی ، اینا فقط مسخره بازی و لفاظیه "
اینها جملاتی است که پس از معرفی این طرح آموزشی از زبان دوستان میشنوی . تازه بچه حزب اللهی هاش اینجور میگن :
"مطمئنی این کار اولویت داره؟ تو این مدت خیلی کارای مفیدتر هم میشه انجام داد ، 40 روز کم نیست"
"وظیفه من الآن یه چیز دیگه است"
اما اینها حرف های قبل از طرح است. از آنهایی که اردو را شرکت کرده اند و برگشته اند اگر بپرسی، جواب هایی می شنوی که یک دنیا متفاوت است.
از تفصیل محتوای کتاب اول طرح شروع کنیم . همه این جمله دکارت را شنیده اید: "من شک می کنم پس هستم"
این جمله یاد آور دعوای همیشگی شکاکان (سوفسطاییان) با فلاسفه بوده است. گرگیاس شکاک بزرگ یونانی معتقد است1:
1- واقعیتی وجود ندارد
2- اگر واقعیتی وجود داشته باشد، ما نمی توانیم آن را بشناسیم
3- اگر به فرض واقعیتی را بشناسیم ، قطعا نمی توانیم آن را بشناسانیم و انتقال دهیم
اینجا محل شروع تفکر است . اینکه قبول کنیم شناختن ممکن است یا قبول نکنیم . موضوع کتاب اول طرح ولایت شناخت شناسی است . اگر شکاک باشیم هیچ حرفی را با اطمینان نمی گوییم . انگار هیچ معرفت و شناختی نداریم.
همیشه مخالف بودن لذت بخش است؛ از این رو بین بچه ها به امام الشکاکین شناخته می شدم . از ادعاهای معروف شکاکان این است که عالم چیزی نیست جز ذهن ما . یعنی لپتابی که هم اکنون در برابرش نشسته ام و با آن تایپ می کنم ساخته ی ذهن من است . درست مثل وقتی که خواب می بینم.
مشکل وقتی حادتر می شود که به یک انسان بگویی که تو چیزی جز خیالات من نیستی! به عبارت دقیق تر او را صورت ذهنی خود خطاب کنی. آنوقت است که آن صورت ذهنی علیه تو میشورد و خود را مستقل از ذهن تو قلمداد می کند.
ابن سینا در شرایط مواجهه با شکاک بعد از توضیح روش بحث میگوید: اگر شکاک هیچ چیز را قبول نکرد او را کتک بزنید تا قبول کند درد وجود دارد و ذهنی نیست. آنقدر بزنید تا یقین پیدا کند که درد می کشد . شما که می زنید هستید و ...
صورت ذهنی انسان نمایی که در ذهن من بود نیز چنین عمل کرد. بعد از اینکه نتوانست با دلیل منطقی وجود خودش را اثبات کند، دست به خشونت برد.
صورت ذهنی: حالا من واقعی هستم یا نه؟ درد داری یا نه؟ بگو دیگه. اگر صورت ذهنی تو هستم ، من رو پرت کن اونور . یالا نابودم کن
من: زورت چقدره؟ اگر واقعا زورت زیاده تلاش نکنم باهات مقابله کنم.
صورت ذهنی: زیاد یا کم مگه تخیلات تو نیستم؟ تو هر کدومش رو دوست داری فرض کن!
من: نه حالا بی شوخی زورت ربطی به این کلاس کونگ فو که میری داره؟ قوی تر شدی؟
صورت ذهنی که هنوز در تب و تاب است: آره خیلی تاثیر داره. کلی فرق کردم
من: مگه چی بهتون یاد میدن؟ حرکاتش چجوریه؟
صورت ذهنی هم پاشد و شروع کرد به حرف زدن. حرکات رو که نشون میداد به خودم غبطه می خوردم که چقدر ذهن خلاقی دارم. این همه حرکات ناموزون و ضایع رو فی البداهه از خودش تولید می کنه و ...
سرتون رو درد نیارم . نیم ساعتی درباره ی کونگ فو و مزایاش ، تفاوت هاش با بقیه رشته ها ، انواع سبک ها و خیلی چرت و پرتای دیگه صحبت کردیم. من بودم و صورت ذهنیم.
بعد از نیم ساعت به صورت ذهنیم که طغیان کرده بود با نیشخندی گفتم : دیدی که چقدر راحت صورت های ذهنیم رو کنترل می کنم! دیدی اصلا کار پیچیده ای نیست!
بیچاره صورت ذهنی2 ، تازه فهمیده بود نیم ساعتی است که سر کار رفته! عین لبو سرخ شده بود. اولش داشت اشکش در میومد ولی بعد با قضیه کنار اومد. فقط چند کلام گفت که حالا بعدا حالت رو میگیرم و از این حرفای صد من یه غاز
ادامه دارد ....
پی نوشت:
1- شکاک حق ندارد معتقد باشد ، چون به همه چیز شک دارد . از گرگیاس می پرسیم آیا مطمئن هستی هیچ واقعیتی و هیچ شناخت کاملاً درستی وجود ندارد؟ اگر پاسخ بدهد که مطمئن نیستم پس قبول دارد شاید ما راست می گوییم و به چیزی معتقد نیست و اگر ادعا کند مطمئن هستم ، قبول کرده است حداقل نسبت به یک چیز معرفت یقینی دارد . این پارادوکس شکاکیت است.
2- ولی خداییش صورت ذهنی نبود و واقعیت داشت. چون همه ی کارهای مربوط به جدید الورودهای دانشگاه رو خودم بهش سپردم و انجامشون داد!!